گفتگوی اختصاصی با مادر شهید صادقی | پسرم شهید بی غسل و کفن بود
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید علیرضا صادقی سیزده مرداد 1345 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و در بیست و هفتم بهمن 1364 در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر ،کمر و سینه، شهید شد. در ادامه گفتگوی نوید شاهد را با "مریم پور سمندی" مادر شهید علیرضا صادقی بخوانید.
نوید شاهد خوزستان: لطفا از زمان تولد علیرضا
برایمان بگویید.
مریم پور سمندی : درسن 14 سالگی با پسرخاله ام ازدواج کردم . شوهرم مذهبی بود و به مسائل دینی بسیار اهمیت می داد. این مسئله باعث شده بود که من نیز سعی کنم که رضایت شوهرم را در این باره جلب کنم. در آن سالها بود که یادم نمی رود که یک بار که شوشتر پیش خانواده ام رفتیم . کنار خانه آنجا یک باغ کنار بود. من تازه به علیرضا باردار شده بودم و ویار زیادی داشتم .
کنار باغ، روی زمین خیلی "کنار"
ریخته بود. من رفتم و چند کنار برداشتم. خواستم که بخورم همسرم خیلی سریع آنها را از
من گرفت و نگذاشت که بخورم . گفت اینها مال
مردم است، حق نداریم بدون اجازه صاحب باغ از آنها بخوریم . من نمی خواهم بچه هایم با
لقمه حرام بزرگ شوند. علیرضا اولین فرزند خانواده بود. بعد از او یک پسر و دو دختر خدا به ما داد.
پرستار خندید و گفت که خیلی عالی. پس اسمش
را علیرضا بگذارید. این شد که اسم پسرم را علیرضا نامگذاری کردیم.توی بیمارستان پرستار بهم گفت که پسرت ختنه
شده خدایی هست . اول باورش برایم سخت بود ولی وقتی علیرضا رو پیش دکتر بردم متوجه صحت
صحبتهای آن روز پرستار شدم . دکتر گفت که این
بچه نیاز به ختنه شدن ندارد.
نوید شاهد خوزستان : علیرضا چه خصوصیاتی داشت؟
مریم پور سمندی : علی پسر خیلی مهربانی بود. همه دوست داشتند. از همان بچگی با بچه های همسایه ها خیلی دوست بود . تا لحظه ای که شهید شد دوستی اش با همسایهها پا برجا بود . خاطرم می آید که علیرضا به کمک بچه ها توی کوچه دروازه فوتبال درست کرده بودند . بعدازظهرها که از مدرسه می آمد، می رفتند فوتبال بازی و تا غروب بازی شان طول میکشید. وقتی اذان را می شنید، سریع بازی رو ترک میکرد و همراه با دوستاش وضو می گرفتند و به مسجد برای خواندن نماز می رفتند. علیرضا به دوستانش در درس هم کمک می کرد و درسهایی را که ضعیف بودند را با آنها کارمی کرد. همیشه لبخند بر لب داشت و همیشه با همین لبخند در دل دیگران جا داشت .مردمدار و دلسوز بود و در تمام مدت که در کنار ما بود با مردم محل با عطوفت و مهربانی برخورد می کرد.
نوید شاهد خوزستان : خاطره خاصی از فرزندتان به یاد دارید؟
مریم پور سمندی : همه فامیل و اقوام علیرضا
رو دوشت داشتند . چون بسیار مهربان بود و به همه سر میزد. سراغ تمام فامیل را میگرفت
و اگر کاری داشتند برایشان انجام میداد. به یاد دارم یک بار وقتی فامیل دور هم جمع شده بودیم، دیدم که علیرضا از اتاق بیرون رفت . وقتی از او درباره دلیل ترک مجلس پرسیدم ، گفت که خیلی از خانم ها حجابشان خوب
نیست. چیزی نگفتم و علی رفت. یادم است که وقتی علیرضا برگشت چند کتاب با خودش آورده
بود. میهمانی که تمام شد، علیرضا دم در چند
کتاب با موضوع رعایت حجاب به فامیل داد که که مطالعه کنند. البته ما بعدها از این قضیه دادن
کتاب به فامیل مطلع شدیم . این عادت علیرضا بود که بعدها متوجه شدم . او تلاش می کرد
که با دادن کتاب فامیل را با اسلام و موازین دینی آشنا کند.
مریم پور سمندی: من به خاطر علاقه شدیدی که به علیرضا داشتم، به سختی با رفتنش به جبهه موافقت کردم .اون زمان چندین بار از مدرسه فرار کرد تا جبهه برود اما من و پدر همیشه مخالفت می کردیم .
میگفتم اول درست را بخوان و بعد جبهه برو اما گوش علیرضا اصلا بدهکار نبود و آخرش رفت.نوید شاهد خوزستان : آخرین دیدارتان با شهید
را به یاد دارید؟
مریم پور سمندی :هیچ وقت آن روز را فراموش
نمیکنم . مریض بودم و اصلا حال خوشی نداشتم . علیرضا برای رفتن و گرفتن اجازه پیش
من آمد وگفت که می خواهم جبهه بروم، شما اجازه می دهی؟ من به خاطر علاقه شدیدی که به علیرضا داشتم،
به سختی با رفتنش به جبهه موافقت میکردم. آخر چند بار از مدرسه برای اینکه به جبهه برود، فرار کرده بود
که با مخالفت من و پدرش روبرو می شد.
میگفتم اول درست را بخوان و بعد جبهه برو ولی او اصلا گوش نمیکرد. آن روز برای
من روز عجیبی بود ... خیلی عجیب ! منی که به سختی اجازه میدادم برای رفتن
به جبهه علیرضا، آن روز وقتی آمد و گفت که
میخواهد برود، بدون هیچ مکثی و ناخودآگاه
گفتم: برو به سلامت. یادم می آید که آن روز
پای رفتن تا دم در را نداشتم. حتی بدرقه
اش هم نکردم . فقط وفقط نگاهش میکردم . آنچنان محو تماشای او شدم که اطراف را از یاد
برده بودم. نگاه قدش میکردم ولذت میبردم.
او رفت ومن و با یک دنیا نگرانی تنها گذاشت
. چند روزی از رفتنش گذشته بود. ناآرام بودم و بسیار نگران و هرشب خواب می دیدم.
مریم پور سمندی :دو هفته ای از رفتن علیرضا
میگذشت و روز به روز نگرانی من بیشترمی شد . دلم
خیلی شور میزد. پدرش هر شب خوابهای عجیبی
میدید. علیرضا خیلی به شهادت علاقه داشت.
همیشه وقتی از آرزوهایش می پرسیدم ، جوابش این بود که من هیچ آرزویی ندارم . هیچ وقت
از آرزوهایش حرف نمیزد. میگفت: مادر نه این
دنیا مال من است و نه من مال این دنیا..
بعد از علمیات فاو وقتی داشته از خط مقدم
برمیگشته است، هدف تیر قرار میگیرد. وقتی
به بیمارستان می رسد که دیگر شهید شده است.
علیرضا در اروند کنار در حمله فاو برای خنثی سازی منطقه از شیمیایی میروند که هنگام
برگشت برا ثر اصابت تیر ترکش به گردن وسینه شهید میشود . علیرضا در ۲۷ بهمن سال۶۴ در عملیات آزاد سازی فاو در اروند کنار به شهادت
میرسد . علیرضا علاقه زیادی به لباس وپوتین هایش
داشت. وقتی شهید شد چون در منطقه شیمیایی هم بود،
غسلش ندادند برای همین با همان لباس وپوتین به خاک سپرده شد.
مریم پور سمندی: علیرضا بسیار باهوش بود و علاقه داشت که درسش را ادامه دهد ولی قسمتش نشد.
مطمئنم اگر بود، برای خودش کسی میشد . یا مهندس می شد چون رشته شیمی را خیلی دوست داشت و یا حتما استاد دانشگاه میشد. چون درس دادن به بچه ها را هم دوست داشت .نوید شاهد خوزستان : از ناگفته هایتان با شهید بگویید. اگر بود؟
مریم پور سمندی : اگر بود، می گفتم که چقدر دلم برایش تنگ شده است. دلم میخواست زنش بدهم. اگر بود الان 53 یا 54 سال داشت. حتما از دیر آمدن ها و دیر سرزدن هایش گله می کردم و بعد یک دل سیر نگاهش می کردم اگر بود.... سالهاست که دیگر نیست و تمام این اگرها برای دیدار به قیامت می ماند.
نوید شاهد خوزستان : سخن پایانی با مردم...
مریم پور سمندی: شهیدم خیلی نسبت به حجاب خانواده اش حساس
بود وبرایش این موضوعات اهمیت داشت . دلم میخواهد همه را با حجاب ببیننم. از همه مردم
بویژه بانوان سرزمینم می خواهم که قدر شهدا
را بدانند و آنها را فراموش نکنند...شهیدان بر گردن همه ما حق دارند.